سایه ی من به قلم زهرا باقری
پارت چهل و سوم :
قلبم هنوز تندتند میزد، تنها شانسی که آوردم این بود که مینا رفته بود مدرسه و مهتابم با ترانه بود. حتی فکرشم سخت بود که مینا یا خواهرش چیزی از حرفای بابا بشنون.
- سلام آقا پاشا، خوش اومدین!
- سلام بابا، ببخشید صبح زودم اومدم، میخواستم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ثنا
00سلام خانم باقری میخواستم بگم داستان شما خیلی خوب هست من رمان ترسناک زیاد میخونم ولی این رمان ترسناک خیلی هیجان انگیز بود